Friday, April 12, 2019

پدرم

بدلیل مصرف مواد مخدر در سنین جوانی و مشکلات روانی پیش از اون و استفاده از مواد محرک روان گردان در میان سالی پدرم یک بیمار روانی خطرناک شده بود.
در کودکی هر روز در خانه با مادرم دعوا داشتند سر اینکه خرجی نمی‌داد در خانه مواد مصرف می‌کرد بوی افیون در تمام منزل میپیچید و نن غرق دود بودم، فکر نی کنم منم معتاد شده بودم. در دبستان افت شدیدی در نمره هایم داشتم. با اینکه بسیار با هوش و خلاق بودم. مادرم بخاطر اینکه من دربدر نشم با این زندگی ننگامیز کنار اومد ابته بماند که زندگیشون مملو از دعوا داد و بیداد و مشاجره شبانه روزی بود و مادرم بیشتر از یک حدی نمیتونست از خودش دفاع کنه چون پدرش هم یک معتاد بود. در خانواده ما اون موقع فقر مالی نبود ولی اعتیاد بود.
بعد از مصرف مواد محرک صنعتی دیگر پدرم قادر به کار نبود و آن موقع تقریبا ۱۰ سالم بود.
بدلیل اینکه پدرم خرجی نمی داد و مادرم که لیسانس زبان انگلیسی بود در موسسات مختلف تدریس میکرد تا خرج خودش و خرج منو در بیاره. یک بار یادمه بچه بودم مهد کودک میرفتن بابام پول از کیف مادرم برداشته بود و بهش نگفته بود، نه از روی نیاز بلکه برای آزار و مادرم در راه برگشت موقع حساب کردن کرایه تاکسی دیده بود هیچ پولی نداره و اینقدر ناراحت شد کا هنوز بغزش رو یادم هست.
خلاصه پدر  دیگه کار نکرد اون موقع ۱۰-۱۲ سالم بود. ۲ باب مغازه داشتیم یکی در میدان پالیزی و دیگری در چهار راه عباس آباد. امان موقع بود که توهمات اون مواد شیدا شد. مغازه‌ی میدان پالیزی رو به قیمت ۴ میلیون تومان فروخت از روی وحشت. البته توی اون سن من نمی‌دونستم این بیماریه روانیه ولی داستان های بی سرو ته تعریف میکرد برام که از ترسومی لرزیدم. وزارت‌اطلاعات می‌خواد اینجارو از من بگیره. و از همه جالب تر اینکه مادرت سر دسته مواد فروش‌هاست و پدر بزرگت بزرگترین وارد کننده مواد مخدر کشوره. عکس نشون می داد هیچ ربتی نداشت. تلفون هارو ضبط می‌کرد و ساعت ها آنالیز میکرد، کلمات بی معنی پیدا میکرد که هزاران قصه و داستان پشتش در میاورد که برای من‌ مفهومی نداشت ولی برام تفسیر می‌کرد.
خلاصه دایی مادرم که باهاش دوست بود داشت میرفت مکه و یک چک داشت داد به پدر من براش نقد کنه. و این داستان ۲ سال طول کشید و دایی مادرم شده بود کارتل مواد مخدر و بابام‌به همه‌می خواست این‌رو ثابت کنه البته با تفکراته خودش و قربانی من بودمو مادرم و برادرم که تازه به دنیا اومده بود. اون موقع بود که مادرم واقعا برید و رفت به خونه‌ی پدرش.
اون موقع پدرم رفت و مثلا مواد رو ترک کرد و برگشت و دوباره آشتی شد و یک کمی حملات روانی کنتر شده بود ولی اون موقع بود که واقعا فقر مالی داشتیم. رفت سر مغازه چهار‌راه عباس آباد در حرفه کابینت سازی. یک مدت مشغول شد و با یکی شریک شد. توهم زد دوباره طرف رو بیرون انداخت و خودش ادامه داد البته دوباره با مواد جدیدی به نام شیشه و کراک که آغاز انفجار هسته ای من بود. طرح دستی میکشیدن برای مشتریا و اون ها قبول نمی کردن. من از ۵ صبح تا ۶ بعد از ظهر میرفتم مدرسه که خود داستان خودش رو داره. طلب نقشه کابینت می کرد منم خسته و در حال چرت زدن باید مینشتم پای کامپیوتر و اپراتور طراحی میشدم. هزار حرفو دری وری به من میزد.
بعد یک مدت دیگه اینکار هم نکرد. یک برگه در منزل اومد ارسال دانشجو به مالزی اونو خوند و تصمیم گرفت مارو بفرسته مالزی خودشم حاضر شد بیاد. توی این گیروداد یک وام گرفتن و یک خونه ۶۰ متری نزدیک میدان وثوق خریدن. البته دلار ۷۸۰ تومان بود. توی خونه جدید مستقر شدیم و من هم بعد از دوره دبیرستان آماده رفتن شدم. مغازه رو به یک رستوران اجاره دادن به نام آقای سباق که بعدن اون هم اطلاعاتی شد. مقداری هم پول جمع کرد برای سفر.
خوب حالا سفر برای شخص معتاد کابوسه چکار کنیم. فکر کنم اسمش شیره بود حدودا یک کیلو بود و توی چمدون من جاساز شد. پرواز به مقصد کوالالامپور. در فرودگاه بهش گیر دادن فکر کنم یکم تریاک توی کیف پولش بود و گرفتنش و قرار شد با پرواز بعدی بیاد. دوباره مارو صدا زدن م چمدون هارو دوباره از دستگاه رد کردن. توی دستگاه دیدن شئ مشکوک رو همون چمدون رو باز کردن شیره لای کاربون لای شلوار بود تا روی شلوار رفتن و ۲ تا دنپایی فومی هتلی هم بر حسب اتفاق روی شلوار بود. مامور تشخیص داد اونا بودن و چمدونو بست و من رفتم دم گیت مهرآباد تنها با دوستم آیدین به سفر ادامه دادیم البته من مثل گچ شده بودم از ترس. در تمام ۸ ساعت پرواز داشتم به گیت مالزی فکر می کردم که اگر ساک رو چک کنن و اونو توش پیدا کنن چی میشه؟ چون بزرگ روی پاسپورتم مهر زدن حمل و مصرف مواد مخدر در کشور مالزی موستوجب اعدام می باشد.!
البته ۸ ساعت بود ولی برای من ۸۰ سال در جهنم گزشت. رسیدیم فرودگاه اسم منو خوندن توی بلندگو و دوباره از حمله اضطراب خشک شدم. ولی شانس آوردم چون ویزا دانشگاه از ایران گرفته بودیم. یکی از طرف دانشگاه اومده بود دنبالم و منو از در پشتی برد چون کار داشت و خودش مامور اداره محاجرت بود و بار من توی دستگاه نرفت. ادامه پست های بعدی...

Monday, November 11, 2013

روز آخر

چه سخته جدایی،  از چیزی کسی خیابونب،  بار،  کلن همه چی،  فکر جای نو آدمای نو.  انسان های بی اصاب خمه و همه باعث شدن که من امشب خوابم نبره

Monday, October 21, 2013

طویله

خدایا این موجوداتت چی می گن؟ وقتی بهت نیاز دارن آقایی و سرور و وقتی کاری برات می کنن میشی گوسفند...

Friday, September 06, 2013

احمق

اصلا دارم دیوونه می شم،  آخه آدم چقدر می تونه نفهم باشه...
1000 بار بهش گفتم دارم خبر مرگم غذا میخورم خلال دندون نکون تو دهنت دندونات و پاک کن،
اطاق و سینما نکن وقتی  دارم کار انجام میدم،
آرامش منو بهم نریز،
برای وقت و پول من برنامه ریزی نکن،
تصمیم گرفتیم یجا بریم، وقتی راه افتادیم دوجاش نکن،
فک نکن خرم یا یادم رفته، قرضاتو بده،
خلاصه بگم دیوونم کردی.
خوب شد یاد گرفتم دیگه با کسی هم اطاق نشم.

آدمی نیستی مفتی و مرامی واسه کسی کار کنی،  پس اگه کاری میکنی منت نزار چون مزدشو قبلاً گرفتی...

یکم بفهم...

Saturday, August 03, 2013

نگران

چقدر خسته و نگرانم نمی دونم چی شده واسه چی نگرانم، شاید دلم برای این یاروو که ترورش کردن سوخته یا شایدم برای باختن تو کازینو، حس عذاب دارم...
دوباره یه کاریو شروع کردم ، قدرت می خوام تا تمومش کنم ...

Friday, July 12, 2013

بازم ۴ صبح ...

بازم یک شب دیگه دراز کشیدم و خوابم نمیبره...
بازم به خاطر آسایش کس دیگه خودم رو به خواب زدم تا به اصطلاح مردم آزاری نکنم. البته اگه غیر ازین باشه صدای قر قرش دز میاد و اصابمو بهم می ریزه.
بازم یه عالمه فکر تو کلمه تا میام اجراش کنم محکوم به انجام کار دیگه ای میشم مثل الان خواب...
بازم زندانی شدم تو اطاقی که از صدای چک چک آب از کولرش میاد، میان توش زو تخت فیلم نگاه می کنن تا حوصلشون سر نره، البته بیشتر اوقات این تلویزیون روشنه و در حال پخش سریال های افتضاح‌‌‌‌‌‌ِ که دوبلش از خودش بدترِ،  به هر حال چاره ای ندارم جز گوش دادن.
یک میز دارم با یه صندلی و یک جعبه لوازم الکترونیکی که بالای کمدِ. البته اینو بگم چیزی اگه بخوام بردارم باید خیلی آهسته باشه وگرنه صدایی میشنوم «دوباره رفت سر آشغالاش یا دیوونمون کردی چقد سروصدا می کنی.
معمولاً ساعت ۲ بعد از ظهر از خواب بیدار می شم.،  مسواک میزنم، کتری زو میزنم جوش بیاد،  در این حین لپتاپ زو روشن میکنم، البته هارد فلش براش خریدم زود میاد بالا، بعد چای درست میکنم و کم کم می خورم، اگه خونرو تمیز کرده باشه حتماً باید بگم مرسی عزیزم خسته شدی یا اگه غذا درست کرده باشه به همین تزتیب وگر نه شروع میشه دیگه  «من کلفتم اینجا یه تشکر بلد نیستی و...»  حالا که پشت میزم نشستم هیچ ایده ای ندارم،  انگار موخم هیچی توش نیست،  یه زره الکی میرو با کامپیوتر،  تقریباً ساعت ۵ میشه که غذا حاضر میشه روزنامه می چینم کف اتاق بعد روش غذا می خوریم. بعدش دوباره خوابم میگیره و ایندفه جایی برای استراحت نیست چون دوتاشون رو تخت نشستن و دارن دوباره اون برنامه های مزخرف رو می بینن، رو صندلیم عذاب می کشم، تا وقتی ساعت ۱۲ شب شد تازه مخم را میفته میام که کار ِ جدیدو انجام بدم...
بازم ۴ صبح و حکم خواب اجباری...

Tuesday, May 21, 2013

salam khoda,
salam khodam

daram farar mikonam , be koja nemidoonam , maghsadam kojas nemidoonam , be har jayee ke miresam donbale aramesh migardam , vali harchi door tar misham az aramesh bishtar fasele migiram , pas jaye del kojas ? in del koja aroom migire ? yani bayad vaysam ta az oon jayee ke oomade be hamoonja bargarde, ya bayad in khoone haye dar bastaro doone doone baz konam ta too yekish del aroom begire , midooni chand vaghte aroom nakhabidam , chand vaght enghadr nakhandidam ta del dard begiram , vali ziad boghz kardam ke ashkamam khejalat bekeshe va az chesham biroon nayad, kodoom soo rahame , hadaf kojas ? pool o ghodrat ke male man nist , jensesh nistam. jensam abie , zolale narme , garmaye atishe , ghashangie sange .

delam garm nist ! delam daagh nist ! del ke garm bashe chesham ham garm mishe rahat mishe khabid. dige ghors ham asar nadare ! kam kam dare bi asar mishe , mashroob ham dige shadi nadare bihalam nemikone , pas kojast oon masir?

kash mishod hanooz migoftam 6 mah dige mikham beram shayad aslan naraftam...